سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

 

من می‌گویم چطور می‌شود اگر ما جوانترها، ما نسل امروزی‌ها، بیشتر از این‌ها به مسجد برویم؟ نه اینکه مسجد رفتنمان فقط خلاصه شود در حلوا و چای و میکادو خوردن توی مجالس ختم قوم و خویش و اصلا مسجدها را از همین مجلس‌ها بشناسیم: «فلان مسجد؟ پذیراییش عالیه. پرسنل داره با لباس متحدالشکل. ولی صندلی‌هاش کمه. باید زود بریم صندلی گیرمون بیاد. وگرنه کی با این لباس‌ها می‌تونه روی زمین بشینه؟»

یا مسجد را در طول 365 شب سال، فقط در 3 شب به خاطر بیاوریم. شب‌های قدری که می‌دانیم خدایی داریم مهربان و بخشنده. آنوقت از یکدیگر نشان مسجد خوبی را می‌پرسیم که برنامه‌ی شب قدرش عالی باشد تا بتوانیم نادم و حسرت‌زده به حریم امنش قدم بگذاریم و بعد از یک دلِ سیر گریه و استغفار و دعا، از همه بدی‌ها، پاک شویم. تا سال بعد...

ما به مسجدها ظلم کرده‌ایم. در صف‌های اول نماز جماعتی که می‌توانستیم با شور و نشاط جوانی و انرژی‌ زیاد، آن‌ها را پر کنیم. خیلی بیشتر از قدیمی‌های محل که زانودرد و کمردرد، با زحمت زیاد سرِ هر اذان خود را به مسجد می‌کشانند تا روی صندلی‌های دسته‌دار نماز، در صف‌های اول بایستند و از ثواب نماز جماعت اول وقت فیض ببرند.

ما به مسجدها ظلم کرده‌ایم. وقتی حاضر شدیم ساعت‌ها الکی توی خیابان‌ها و مغازه‌ها بچرخیم، حرف بزنیم و راه برویم. ولی نخواستیم تا صدای اذان را شنیدیم، پیاده یا سواره، بدون اینکه خجالت بکشیم یا تنبلی کنیم و وضو نداشتن را بهانه بسازیم، با افتخار و سرافراز، وارد اولین مسجدی که در مسیرمان قرار داشت بشویم و یک نماز خالصانه‌ی اول وقت بگزاریم.

ما به خودمان هم ظلم کرده‌ایم. از وقتی آدرس مسجد محله‌مان را فراموش کردیم. از وقتی مسجد را خانه‌ خدا خواندیم ولی فقط در حرف. مگر نه اینکه در خانه‌ خدا، چیزی جز خیر و خوبی و مصلحت، برای بندگانش رقم نمی‌خورد؟ پس چرا پول‌های بی‌زبان چند میلیونی‌ را در جیب‌های گشاد و پرنشدنی باغ‌دارها و تالاردارها، ریختیم و مسجد را مکانی برای جشن ازدواج زوج‌های جوان قرار ندادیم؟ خیالات برمان داشت خیلی باکلاسیم اگر با یک وام سنگین، زندگی‌مان را توی قرضی چند ساله فرو ببریم و عوضش فقط یک شب که در گوشمان خواندند هزار شب نمی‌شود، از همه نظر بی‌نظیر باشیم.

ما به خودمان خیلی زیاد ظلم کردیم. چون یادمان رفت مسجد، یعنی زندگی. سادگی. ایمان. یعنی احوالپرسی از هم‌محله‌ای‌، انتقال تجربه‌، تعاملات اجتماعی. تماشای لبخند یک زن مستحق که با وام مسجد که ما هم در آن سهم اندکی داریم، توانسته چرخ خیاطی قسطی بگیرد و آبروی خود و خانواده‌اش را بخرد. یعنی لذت کار گروهی در برنامه‌های مناسبتی. یعنی خرید چند کتاب کودک و نوجوان و تقدیم آن به کتابخانه‌ی مسجد و بعد، تماشای ذوق و شوق بچه‌ها برای به دست آوردن آن‌ها. یعنی پذیرایی از میهمانان عزیز خانه‌ی خدا به هر مناسبت و با همه‌ی خلوص. جدا از اینکه فکر کنی بیرون از این مکان الهی کی هستی، چندتا کارمند داری و ماشینت چند میلیون است.

اینجا دیگر معیارها فرق می‌کند و همه چیز طور دیگری می‌شود. اینجا افتخار یک خانم دکتر این است که دیگ شله‌ی نذری امام حسین(ع) را در شب عاشورا بسابد. اینجا برای یک آقا مهندس، ننگ نیست جلوی پیرمرد ژنده‌پوشی چایی بگیرد و صندلی بیاورد.

مسجدهای مظلوم، مسجدهای مهربان، با آغوش باز منتظر ما هستند. تا فقط یک قدم به طرفشان برداریم و ما را در معنویت بیکرانشان غرق کنند. در همان چیزهای خوبی که خیلی وقت است از زندگی‌های امروزمان گم شده‌اند و همین پازل ناقص باعث شده گیج و حیران و سردرگم، کلافه و ناراضی و عصبانی، دور خودمان بچرخیم و بچرخیم و بچرخیم. تا ناکجاآباد...


نوشته شده در جمعه 94/5/30ساعت 4:36 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak